Wednesday, December 06, 2006

تاریخ گذر خرابات کابل




داکتر اسدالله شعور

تاریخ گذر خرابات کابل


گذر خواجه خردک مکیعلیه رحمه که در سالیان اخیر در محاوره ی عامه ی مردم خرابات خوانده می شد. اساساً به علت اقامت اهل طرب درآن کوچه که در حدود دو صد سال پیش صورت گرفته است، بدین نام مسما نگردیده، بلکه قرن ها پیش ازآن عارف بزرگواری به نام خواجه خردک مکی رح درین محل می زیست که در کنار اقامتگاهش مسجدی و خانقاهی دایر نموده بود که هر دو به اسم خود شان یاد می شد. مسجد خواجه خردک مکی و خانقاه خواجه خردک که آنرا خرابات خواجه خردک مکی نیز می نامیدند. بعد از وفات آن صوفی صافی، جسد شان را در صحن خانقاه دفن کردند. کتیبه ی سر دروازه ی مسجد و سنگ مزار ایشان بازگوینده ی تاریخ آبادی مسجد و سالیان زنده گی آنها بود که اکنون دور از دسترس ماست. مسجد خواجه خردک بسان همه ی محل و منطقه در جنگ های تنظیمی کابل در سال ١٣٧١ش به خاک یکسان شد، ولی چهار سال پیش مشاهده گردید که تکه های شکسته ی لوح آن مزار را توسط گل به صورت غیر منظم دوباره بالای قبر ایشان چسپانده بودند. بنابر حدس نزدیک به یقین متن کامل آن لوح مزار و کتیبه ی مسجد ایشان در کتاب مزارات شهر کابل تألیف زنده یاد استاد محمد ابراهیم خلیل ثبت گردیده است که درین غربتسرا میسر نیست. بهر حال خانقاه یا خرابات خواجه خردک و قسمتی از مسجد ایشان در جریان جنگ اول افغان و انگلیس تخریب گردید، زیرا محل تجمع و تصمیم گیری مجاهدین ملی برای مبازره با اشغالگران بود.
تا اوایل دهه ی چهل خورشیدی در گذر شانه سازی ـ که در جوار خرابات موقعیت داشت ـ خانواده ی اهل سوادی می زیست که پدر شان میرزا محمد صدیق نام داشت. او خود را از احفاد خواجه خردک می دانست و حکایت می کرد که : در جریان نخستین تجاوز انگلیس ها به افغانستان، مردم کابل به مقاومت برخاسته، مجاهدین ملی که اغلب ایشان اهل خانقاه های کابل بودند؛ به سرکرده گی عیاران و کاکه های این شهر، شبانه در خانقاه خواجه خردک گرد می آمدند و تصمیم حملات فردا را درینجا می گرفتند. چون چُغـُل های افتخاری و خبررسانهای اجیر، قوای نظامی انگلیس را ازین موضوع آگاه ساختند، آنها به صورت بسیار رذیلانه یی برنامه ی خرابی این خانقاه را ریختند. جاسوسانی را فرستادند تا در گذر بارانه در خانقاه میرواعظ تبلیغ کنند که در خانقاه خواجه خردک که متصل هندو گذرست، هندوهای لشکر انگلیس به نام اینکه مسلمان شده اند، لانه کرده و راز مجاهدین را به افسران قوای متجاوز گزارش می دهند. چون از عهد تیمورشاه به بعد چند خانواده از هنرمندان هندی الاصل ولایات جنوب شرقی افغانستان که در شهر کابل اقامت گزیده بودند، شب های جمعه در برنامه های خانقاه سهم می گرفتند. در پهلوی اینها عارفان هندی ایکه برای زیارت به افغانستان می آمدند، از قدیم الایام در حجره های خانقاه و مسجد خواجه خردک اقامت اختیار می نمودند و در برنامه ها و عرس های خانقاه سهم می گرفتند. به گفته ی میزرا محمد صدیق، پیروان طریقت های مختلف درین خانقاه گرد می آمدند و هریک به شیوه ی خاص طریقه ی خویش، مشغول یاد حق می شدند. گروهی با ذکر، جمعی با خواندن نعت، تعدادی با موسیقی و عده یی نیز با رقص مشغول سماع می گردیدند، در حالیکه خواجه خردک خود پیرو طریقت اویسی بود. او می گفت حتی هندوهای علاقمند عرفان برای لنگر این خانقاه کمک مالی می نمودند و هندوهای حسینی بعضاً در عرس های آن نیز شرکت می کردند. همین امر سبب گشته بود که این خانقاه را خرابات خواجه خردک بنامند که در آن هیچگونه سختگیری و قیودی موجود نه بود. فضای باز آن خانقاه سبب شده بود تا پیروان طریقه های مختلف که از بیرون کشور و یا از ولایات به کابل می آمدند، چند روزی را درین محل رحل اقامت بیافگنند. به ویژه مسافران هندی بدین خانقاه روی می آوردند که در پهلوی روحیه ی باز خانقاه، این محل چسپیده به هندوگذر کابل نیز بود که ساکنان آن همه به زبانهای هندکو و پنجابی تکلم می کردند و زبانهای هندی و اردو نیز برای شان به آسانی قابل فهمم بود. این امر در پهلوی اینکه مشکلات لسانی این عرفا و متصوفین مسافر را به ساده گی حل می کرد، غذا ها و مواد خوراکه به شیوه هندی نیز فقط در همین کوچه ی شهر کابل میسر بود، که این امر نیز رنج سفر شان را تقلیل می داد.١ روی این علل مردم عوام که بارها این چهره های هندی را در آن خانقاه دیده بودند، تصور کردند که تبلیغ جاسوسان انگلیس واقعیت دارد، لذا گروهی از مردم احساساتی گردآمده به طرف خانقاه خواجه خردک در حرکت شدند. در مسیر راه بیکاران و اوباشان گذرهای پایان چوک، بارانه، شمعریزها، شوربازار، شاه لقا، دروازه ی لاهوری، تخته پل و چواته نیز به آنها پیوستند. چون به خانقاه رسیدند، دیدند که در صحن حویلی آن دو نفر از عساکر هندی لشکر انگلیس ملبس با یونیفورم و سلاح در دست، مشغول نوشیدن آبی اند که به تازه گی از چاه آنجا کشیده بودند، زد و خورد بین آنان شروع شد و درین جریان خانقاه به صورت مرموزی از داخل آتش گرفت که در نتیجه ساختمان آن و منزل میزرا محمد فقیر مکی متولی و منتظم خانقاه که از اولاده ی خواجه خردک بود، به کلی سوخت و بخشی از مسجد خواجه خردک نیز منهدم گردید. میرزا محمد صدیق می گفت که جد او چندی بعد نزد میرزا عبدالسمیع خان صدراعظم که با وی رابطه ی خویشاوندی نیز داشتند، شکایت برد و او به فرمان امیر دوست محمد، منزلی را در گذر شانه سازی برای شان بخشید که تا اوایل دهه ی چهل شمسی در آن زنده گی می نمودند و آن فرمان نیز در اختیارشان بود. بعدها در نخستین سال عهد پادشاهی اول امیر شیرعلی، دولت زمین آن خانقاه را به استاد گام الدین خان پدرکلان مادری استاد غلام حسین بخشید و برادر امیر، سردار محمد امین که داماد گام الدین خان بود، بالای آن زمین منزلی برای خانواده ی خسرش اعمار کرد. سردار محمد امین والی قندهار گوهر نامه، دختر استاد گام الدین خان را که از حسن فوق العاده یی برخوردار بود، به حباله نکاح خویش درآورده و سخت عاشق او بود. طوریکه زنده یاد استاد سرآهنگ قصه می کرد : در هنگامیکه سردار محمد امین در سال ١٢٤٤ش (١٨٦٥م) در جنگی بین قلات و قندهار کشته شد،٢ گوهر نیز شش ماه پس از خبر شدن مرگ شوهر، از غم هلاک شد؛ در حالیکه درین هنگام فقط بیست و چار سال سن داشت. قبر او هنوز هم در صحن خرقه ی مبارکه ی قندهار موجود است. این منزل تا ویرانی خرابات در اختیار استاد هاشم و برادرانش قرار داشت. ناگفته نماند که دختر دیگر استاد گام الدین، خانم طبیب دربار امیر شیرعلی، عطا حسین بود که پدر استاد غلام حسین و پدرکلان استاد سرآهنگ است.
به این صورت گذر خواجه خردک و یا خرابات خواجه خردک از چندین قرن پیش در شهر کابل وجود داشت و در هنگامی که گذر خواجه خردک را خرابات می خواندند، به استناد گفته ی ظهیرالدین محمد بابر شاه، در روزگار پادشاهی او در کابل، اهل طرب در محله ی سنگکشها زنده گی داشتند٣ که تا روزگار تیمورشاه نیز چنین بود. این محل که آخرین نقطه ی شهر شمرده شده و در جنوب کابل در دامنه ی کوه آسمایی قرار داشت، هنوز هم موجود بوده و به عین نام یاد می شود؛ در سالهای وحشت سالاری این محل انکشاف بیشتری نیز یافته و با گذرهای همجوار پیوست گردیده و کاریز با صفای آن نیز خشکیده است. این نقطه ی شهر در عهد بابرشاه یعنی پنجصد سال پیش (سده ی دهم هجری) محله یی بود مجزا از شهر؛ زیرا باغ قاضی و باغ نواب که باغ های بزرگی بودند، این نقطه را از شهر کاملاً جدا می ساختند و اهل طرب نیز این محله ی خلوت را برای آن به عنوان اقامتگاه خویش برگزیده بودند که از شر جهلا و متعصبین در امان باشند.
به موجب اسنادی که عزیزالدین وکیلی فوفلزایی در کتاب تیمورشاه درانی خود به نشر سپرده است، پادشاه یادشده می خواست در کابل جشنی بزرگی را به نام جشن کبیر برپا دارد و روی همین منظور هنرمندان نامور تمام ولایات امپراطوری خراسان را به کابل دعوت کرده بود تا به مصرف دولت و به عنوان نماینده گان هنر سرتاسر خراسان بزرگ عهد درانیان درین جشن شرکت نموده، آن را با مسما تر سازند. چون این هنرمندان در کابل گردآمدند، جشن یادشده به سبب مشکلات سیاسی و قیام برخی از ولایات برگزار شده نتوانست، بنأٌ بسیاری از آنها به شهرهای خویش برگشتند؛ ولی تعدادی ازین خواننده ها و نوازنده گان که خود توانایی مالی برگشت را نداشتند، به ناچار در شهر کابل اقامت گزیدند.٤
هنرمندان ولایات شمال و غرب کشور در همان محله ی سنگکشها رحل اقامت افگندند، ولی هنرمندان ولایات جنوب شرقی چون سند، ملتان، پنجاب، کشمیر، اوودهـ ، و قصور، گذر خواجه خردک مکی را برای بودباش خویش برگزیدند. انتخاب گروه دوم روی دو علت و انگیزه صورت گرفته بود : نخست آنکه این محل، به اصطلاح عامه پته جای مسافرین سرزمین های شرقی کشور و زایرین مسلمان هندی بود، و این وضع به تازه واردین یادشده امکان می داد تا از طریق آن زایرین و مسافران، به آسانی از احوال دوستان و نزدیکانش شان در هند آگاهی یابند؛ زیرا مراسلات و ارتباط بین مردم و حتی دولت ها هنوز هم به شیوه ی قرون وسطایی آن رایج بود و دو دیگر اینکه تسهیلات موجود در هندو گذر که پیش ازین به آنها اشاره کردیم، عامل دیگری بود که باعث سکونت این گروه در گذر خواجه خردک مکی گردید. مخصوصاً پان، بنگ و سایر مسکراتی که اغلب هنرمندان آن زمان به علت فشار های ناشی از بیخوابی به آنها پناه می بردند، صرف در همین محله ی هندو گذر دستیاب شده می توانست و بس. در حالی که هنرمندانی که در عهد اورنگ زیب (١٠٦٨ ـ ١١١٨ق = ١٦٨٥ ـ ١٧٠٧م)، به دنبال تحریم موسیقی در سال دهم سلطنت او ١٠٧٨ ق، در معیت ظفرالله خان احسن والی کابل به این شهر آمده بودند که جد میا بحرپور خان نیز درآن جمله بود؛ هنوز در قلعه ی حشمت خان که آن را قلعه ی هوشمند خان نیز گفته اند، سکونت داشتند. ٥
با سقوط سلطنت نامنهاد آخرین پادشاه بابری هند ـ سراج الدین بهادرشاه ظفر ـ در ١٢٣٧ش (١٨٥٨م) که هند به صورت کامل به مستعمره ی انگلستان مبدل گردیده، ملکه ی انگلیس رسماً زمامدار آن کشور شد، هنرمندان حضور بهادر شاه به دربار امرای مستقل و نیمه مستقل محلی روی آوردند. چون هنر اینها در دربار کابل نیز خریدار داشت، تعدادی از آنها به این شهر نیز روی آوردند و ساکن گذر خواجه خردک مکی گردیدند. از جمله ی این هنرمندان یکی استاد پیر بخش خان بود که مامای استاد علی بخش (پدر استاد بړا غلام علی خان) است. طوری که استاد شهباز علی در کتاب سر سنسار خویش از قول خانواده ی غلام علی خان قید نموده است، استاد پیر بخش که شاگرد میا قطب بخش سرآمد هنرمندان دربار بهادرشاه در دهلی بود، در کابل اقامت گزید و خواننده ی پادشاه افغانستان گردید؛ ولی خواهر زاده هایش علی بخش و کالی خان به دربار حکمروای افغانی کشمیر پناه جستند. استاد پیربخش تا آخرین رمق حیات در کابل زیست و همدرین شهر رخ در نقاب خاک پنهان کرد. مدفنش نیز شهر کابل است. ٦
اشاره های عطامحمد شکارپوری در تاریخ تازه نوای معارکش که در سال ١٢٧١ق (= ١٢٣٣ش؛ ١٨٥٤م) نوشته شده است، می رساند که در همین هنگام موجودیت هنرمندان ولایات جنوب شرقی امپراطوری خراسان عهد درانیان در ولایات قندهار و هرات نیز مسجل است؛ زیرا او در دو مورد اندرین موضوع اشاراتی دارد : نخست در مطلب انتساب فتح خان محمد زایی به وزارت شاه محمود درانی به هنگام جلوس آن پادشاه که در جمله ی شرح اوصاف و شخصیت وزیر فتح خان نوشته است : « اشرف الوزرا به غرور دولت سلطنت همیشه جرعه نوش باده ی عیش و عشرت به تماشای ناچ گلرخان پریوشان لولیان کشمیر شمع افروز بزم حرم نظم نشاط و خرمی بوده در عین نشاط و سرشاری دست بخشش و نوال چون ابر بهار ریزش می نمود . »٧ و باز در شرح مجلس مهمانی هرات که در اخیر آن چشمان همان وزیر را به جرم خیانت به ولینعمتانش نشتر زده از نعمت بینایی محرومش کردند، نوشته است که : « بعد از تناول غذا، سازهای کمانچه و ستار، چنگ و مردنگ و طبله و غیره درآن مجلس به نوا درآمدند و لولیان شیرینکار شهرآشوب در خواندن و رقصیدن آمدند.»٨ اگر تصور کنیم که شکارپوری به علت انتساب به سرزمین هند و یا مناطقی که طی یکهزار سال چندین بار بین هند و خراسان دست به دست گردیده بود، آلات موسیقی را به شیوه ی هندی گزارش داده است، زیرا این آلات بیشتر برای او آشنا بوده اند، ولی لولیان کشمیر درین میان وضاحت خاص داشته، جایی برای تردید باقی نمی گذارد که هنرمندان آن سامان در قندهار و هرات نیز حضور داشته اند. و از طرف دیگر درین برهه ی زمانی هنرهای رقص و موسیقی مورد غضب دربارهای سایر همسایگان خراسان درانیان واقع بود. علت نیز پر واضح است؛ حکمروایان پس از سده ی دهم پارس و پاردریا اغلب ذهنیت عقب مانده ی قبایلی داشته، غرق مذهب و مذهبی نمایی بوده اند، ازینرو هنر موسیقی و رقص با آنکه مانند خراسان آن روزگار از تفریحات بسیار مهم و در خور توجه اهل قدرت و دربارها بود، به دیده قدر نگریسته نمی شد و در بین عامه ی مردم به عنوان پدیده ی منفی تبلیغ می گردید. لذا درآن دو کشور هنرمندان این ساحات بسیار زیاد نبودند تا به افغانستان نیز برای اجرای برنامه بیایند. پس یگانه کشوری که هنروران این دو ساحه در آن به وفرت وجود داشت هندوستان بابریان و ولایات شرقی خراسان آن روزگار چون لاهور و سند و کشمیر بود که نه تنها تحجر شدید مذهبی را در آن سامان راهی نبود، بلکه هندو و مسلمان آن موسیقی را وسیله ی نیایش نیز می دانستند. پس مسلم است که اهل قدرت از وجود هنرمندان این ولایات به ویژه هنرمندان بزمی آنها استفاده می برده اند.
سند قوی دیگر کتاب مجموعه ی مقامات دلگشا و مسرت افزاست که در دربار شاه شجاع درانی در کابل و لودهیانه تدوین و یا رونویسی گردیده است. این مجموعه که در سال ١٣١٧ش در قندهار در اختیار زنده یاد استاد عبدالحی جبیبی قرار داشته است، در اواسط دهه ی پنجاه طی سالهای ١٣٥٤ ـ ١٣٥٦ از کابل به پاکستان قاچاق شده و فعلاً در کتابخانه ی گنج بخش اسلام آباد محفوظ است.٩ محتویات این اثر می رساند که دربار شاه یاد شده مانند دربارهای بابریان هند، محل اجرای هر دو شیوه ی موسیقی مروج منطقه یعنی موسیقی خراسانی و موسیقی مکتب حضرت امیرخسرو بلخی دهلوی بوده است، زیرا درین کتاب غزل های شاعران مختلف متقدم و معاصر، از جمله سروده های خود شاه شجاع برای خواندن در مقام های خراسانی و راگ های هند و افغانی انتخاب و دسته بندی گردیده است؛ در حالی که اسامی ضرب ها ی این مقامات و راگ ها همه به نام های خراسانی و دری آنها یاد گردیده اند، نه به اصطلاحات تال هندی؛ و این خود میرساند که هنرمندان هندی در دربار شاه شجاع موجود بوده و هنرمندان خراسانی نیز با نظام راگ ها آشنا بوده اند. و بالاخره قول کواسه ی دختری یحیی خان مبنی وارد نمودن گروه های موسیقی و رقص هندی توسط او برای اجرای برنامه ها نمایشاتی در روزهای ملی و مجالس دربار و محافل متنفذین در عهد دوم سلطنت امیر شیرعلیخان، موجودیت هنرمندان هندی را در شهر کابل به وضاحت نشان میدهد. شادروان حافظ نورمحمد گهگدای سرمنشی حضور ظاهرشاه که مردی بافضیلت، پژوهشگر، شاعر، تاریخدان و ادبدوست بود، طی مقاله یی در شماره سوم هفته نامه ژوندون سال ١٣٥١ش حکایت جالبی را از نمایشات این هنرمندان آورده است که بد نیست به نقل آن بپردازیم . او می نویسد : در ایام نوروز یکی از آن سالها گروهی از هنرمندان هندی به کابل آمده بودند و در عقب بالاحصار شهر کابل در کمپ شاهی که در باغ لطیف برافراشته شده بود، نمایش رقص و آواز داشتند. خواننده و رقاصه ی این گروه خانم زیبایی بود به نام پیاری که قافیه ی یکی از غزلهایش که بسیار زیبا می خواند عبارت خدا خیر کری بود، این غزل در یکی دو روز بر سر زبانها افتاد. چون امیر شیرعلی خان و خانواده اش به تماشای آنها رفتند، چنان شیفته ی آواز و رقص این هنرمند شدند که امیر چندین شبانه روز از مجلس او برنخاسته، پیوسته موسیقی می شنید و رقص می دید. چون اوضاع سیاسی آن روزگار سخت آشفته بوده، از یک طرف تهدیدهای جدی از طرف انگلیس ها وجود داشت و از سوی دیگر روس ها چشم طمع به کشور ما دوخته بودند و از نیرو های داخلی نیز عبدالرحمن خان برادر زاده ی امیر تهدید جدیی دیگری برای مقام سلطنت وی به شمار می رفت. در چنین اوضاع و احوال به مجلس نشستن شاه برای چندین شبانه روز دور از احتیاط بود. لذا مردم به داد آمده اعتراض شان را ازین عمل امیر با ساختن تصنیفی در عین وزن و آهنگ خدا خیر کری پیاری بیان داشته، در کوی و برزن می خواندند، تا این خبر به گوش امیر رسید و از مجلس موسیقی برخاست.١٠ تصنیف یادشده که شادروان کهگدای فقط مطلع آن را ذکر نموده اند، هنگامی که در سلسله ی برنامه های فرهنگ مردم که در سالهای ١٩٩٤ و ١٩٩٥ توسط این قلم از رادیو نقش های جاودان که به همت خانم فرهیخته فریده انوری از کالیفرنیا به نشر می رسید، از قول حافظ نورمحمد کهگدای نقل شد، چهار بیت دیگر این سرود توسط شنوندگان آن برنامه برای نگارنده یادآوری گردید. این شنونده گان گرانقدر که هر دو از شخصیت های برجسته و رهبران سابق مطبوعات ما بودند، عبارت اند از استاد صباح الدین کشککی و استاد غلام حضرت کوشان که ابیات دوم و سوم توسط استاد کشککی و ابیات چهارم و پنجم توسط استاد کوشان در اختیار نگارنده گذاشته شد. صورت تقریباً کامل این غزل چنین بوده است :

شاه مـایل بـه پــیــاریــسـت، خـدا خـیر کـری
مـگـر ایـن شـاه پـسـاریـست، خـدا خیر کری
دشـمـن دیـن بـه کـمـیـن در پـی فرصت امــا
شــاه را مــیــل قـراریـسـت، خـدا خـیر کری
یک طرف روس لعین سـوی دگر انگریـزی
ضربه ها ضربه ی کاریست، خدا خیر کری
دشـــــمـــن زیـــــر زنــخ اودر و اودر زاده
کـار مـا نـالـه و زاریـسـت، خـدا خـیـر کـری
بـچـه ی شــیـر بـه زنـدان شـده از گـفتن حق
عبدالرحـمـان فــراریـسـت، خـدا خـیـر کـری

اسناد یادشده در بالا نشان می دهد که گذر خواجه خردک مکی قدم به قدم انباشته از هنرمندان هندی الاصل گردیده و به مروز زمان به محله ی خاص هنرمندان موسیقی تبدیل گردیده است. درین راستا سومین مرحله ی انکشاف گذر خواجه خردک مکی و تغییر آن از محل مناجات به خرابات ـ به مفهوم عوامانه ی آن ـ و تعمیم یافتن اطلاق خرابات بر آن، زمانیست که به دنبال سفر امیر شیرعلیخان به انباله، عده ی دیگری از هنرمندان هند به صورت گروهی وارد کابل شده و ساکن این محل گردیده اند. آنچه درین مورد از سال ١٣٥٠ش بدینسو نوشته شده، بسیار درهم و نادرست بوده، باعث پدید آمدن نظرات مغالطه آمیزی در مورد تاریخ موسیقی یکصد و پنجاه سال اخیر کشور گردیده است. که در مباحث بعدی به تفصیل در مورد آن خواهیم پرداخت. آنچه به بحث حاضر ما ارتباط می گیرد، اینست که بعد از سفر سال ١٢٤٨ش (١٨٦٩م) امیر به هند، عده ی زیادی از آوازخوانان، نوازنده گان و رقاصه های هندی وارد کابل شدند. چون در بین اینها افزون بر هنرمندان اهل دربار عده یی از هنرمندان سطوح پایین نیز وجود داشت، با اقامت شان در گذر خواجه خردک اسم خرابات به عنوان نام دومی این گذر، از مفهوم عرفانی خود افتاد، زیرا نه تنها اینکه درین هنگام خانقاه خواجه خردک درآن وجود نداشت، بلکه موجودیت رقاصه ها در آن کوچه مفهوم منفی واژه ی خرابات را در اذهان تداعی می کرد. تقریباً تا سی سال پس از دومین جنگ مردم آزاده ی ما علیه استعمار بریتانیا موجودیت چنین اشخاصی در آن محل، اذهان مردم را در برابر هنرهای موسیقی و رقص بسیج نموده، بدبینی خاصی را در مورد اهل هنر به وجود آورد. علت چنین روندی بود که به قول محمود طرزی امیر حبیب الله وادار گردید تا فرمان دهد که اهل طرب را از گذر خرابات پراگنده ساخته، رقاصه ها و هنرمندان بزمی را از کار شان توبه بدهند. که در نتیجه هنرمندان کابل برای یک دهه ی کامل از داشتن محله ی ویژه یی که برای شغل شان ضروری می نمود، محروم نگهداشته شدند.
به سلطنت رسیدن شاه امان الله غازی پس از کشته شدن پدرش امیر حبیب الله در ١٢٩٨ش (١٩١٩م) حادثه یی بود بس سترگ، که دگرگونی های عمیق و سازنده یی را در تمام شئون زنده گی مردم پدید آورده، انجماد فکری و تحجر ذهنی چندین قرنه ی جامعه را به ذوبان آورد و در نتیجه در بسیاری از موارد، تحولات بنیادی را در اجتماع قرون وسطایی آن روزگار ما آغاز نمود. یکی ازین دگرگونی ها تغییر موقف هنرمندان موسیقی بود که از سطح دِم و سازنده به هنرمند موسیقی ارتقا داده شد و به نماینده ی خرابات استاد قاسم حثیتی برابر با رجال بزرگ دولتی داده شد. در همین عهد بود که اهل طرب دوباره به محل اصلی شان ـ خرابات ـ برگشتند و مجال این را یافتند تا با طیب خاطر و آرامش نسبی دست به نوآوری هایی بزنند و از آمیزش موسیقی خراسانی کشور با موسیقی هند و افغانی فصل جدیدی را در تاریخ موسیقی افغانستان بگشایند. درین مرحله هنرمندان اصیل و صاحب آبرو به صورت دست چین به خرابات راه یافتند، تا بتوانند هنر سالم و مطابق روحیه ی عام اجتماع آن روزگار را تقدیم مردم خویش نمایند. درین راستا هنرمندان غیر خراباتی نیز به خرابات و محلات گوشه و کنار آن انتقال یافتند؛ چنانچه استاد قاسم از ده افغانان به گذر چواته آمده با خریدن منزل تاجر معروف آن زمان آقای مختار زاده ساکن این کوچه گشت که دو سه صد متری بیشتر از خرابات فاصله نداشت و طی نیم قرن اسم چواته ی این گذر به کوچه ی قاسم جو مبدل گشت. خانواده های استاد قربانعلی (پدر استاد شیدا)، استاد سلطان محمد خان (پدرکلان صابر شیرزوی) خانواده های استاد محمد عمر و استاد امیر محمد و ده ها خواننده و نوازنده ی دیگر که از هنرمندان کابلی الاصل بودند، از چهاردهی و یکه توت به این گذر انتقال یافتند. استاد رحیم گل از شمالی و حضرت شاه و تعداد زیاد دیگر هنرمندان مزاری که به اصطلاح ماما خیل استاد الفت آهنگ هستند از ولایت بلخ به خرابات آمدند که در بخش های بعدی پیرامون هریک ازین خانواده ها و نقش شان در انکشاف موسیقی سده ی بیستم افغانستان به تفصیل صحبت خواهیم نمود.
گذر خرابات که از ١٢٩٨ تا ١٣٧١ ش (١٩١٩ ـ ١٩٩٢) به مرکز موسیقی رسمی کشور و دانشگاه هنر موسیقی سرتاسر افغانستان مبدل گردید، میراث عظیمی از خود به یادگار مانده که در فصل های بعد مروری بر گوشه های مختلف آن خواهیم داشت. ولی دردا که این دانشگاه به سان سایر بخش های شهر تاریخی کابل به توطئه ی دستگاه استخباراتی پاکستان، توسط گلبدین حکمتیار! به خاک یکسان گشته به تاریخ پیوست؛ ولی اهل خرابات که عده یی از آنها در داخل و خارج کشور خود را با تحولات زمانی همگام ساخته اند، هنوز هم در خدمت اعتلای هنر موسیقی افغانستان تلاش دارند. و آنانی که به راه نیاکان ادامه می دهند، بیشتر از دیگران قابل قدر و ستایش اند که سنت های دیرینه ی افغانی را از گزند روزگار به دور نگهمیدارند. (ادامه دارد)

مدارک و مأخذ :
١ ـ جالب توجه است که سری چند پسر ارشد بابا نانک پیشوای مذهبی سیکهـ ها در در حوالی سال ٩٠٣ش (١٥٢٤م) شهر کابل را برای زنده گی برگزید و در نزدیکی گذر خواجه خردک (فاصله ی کمتر از نیم کیلومتری) مرکز عرفان هندو ها را بنا نهاده بود که آن یکی نیز تا زمان ویرانی شهر کابل در سال ١٣٧١ش پابرجا بود. و این مرکز که در حقیقت خانقاه اهل هنود را تشکیل می داد، بر اساس باورهای بابا نانک، مقید به تعالیم مذهب خاصی عمل نمی کرد، بلکه عرفان و عشق به خدای یگانه را اساس کار قرار داده بود. لذا غیر مسلمان هندی نیز با ورود به کابل به این عبادتگاه روی می آوردند و از تسهیلات آن بهره ور می گشتند.
٢ ـ خوافی، یعقوب علی. پادشاهان متأخر افغانستان. به تصحیح احمدعلی کهزاد. کابل : انجمن تاریخ. ١٣٤٢. ص ٩٣.
ـ غبار، میر غلام محمد. افغانستان در مسیر تاریخ. کابل : موسسه ی طبع کتب. ١٣٤٦. ص ٥٩٠.
٣ ـ بابر، ظهیرالدین محمد. بابرنامه یا تزک بابری. ترجمه ی عبدالرحیم خانخانان. لاهور : مفید عام پرس. (ب.ت) ص ٦٤.
٤ ـ فوفلزایی، عزیزالدین وکیلی. تیمورشاه درانی. چ ٢. کابل : انجمن تاریخ افغانستان. ١٣٤٦. ج ٢. صص ٤٩٨ ـ ٤٩٩.
٥ـ نقل قول از چاچه عبدالواحد (پدر استاد غلام سرور هارمونیم نواز) که از احفاد میا بحرپور خان بود. این روایت در همان سال های ثبت توسط استاد هاشم نیز تأیید می گردید و اکنون استاد محمد عارف چشتی که در اسکاتلند انگلستان اقامت دارند، در صحبت تلفنی عین روایت را برای نگارنده باز گفتند.
٦ ـ شهباز علی، استاد. سُر سنسار. راولپندی : علی پبلیکیشنر. ٢٠٠٢. ص ٣٦
٧ و ٨ ـ شکارپوری، عطا محمد. تازه نوای معارک . به تصحیح عبدالحی حبیبی. کراچی : سند ادبی بورد. ١٩٥٩. صص ٣٧ و ٥٨.
٩ ـ مجموعه ی مقامات دلگشا و مسرت افزأ. نسخه ی خطی شماره ٤٠٣ کتابخانه ی گنج بخش اسلام آباد. هفت نسخه ی دیگر این کتاب در کتابخانه های آرشیف ملی افغانستان همان کتابخانه ی گنج بخش، کتابخانه ی دانشگاه تهران . کتابخانه ی انستیتوت تاریخ طب در انگلستان نیز موجود است.
١٠ ـ کهگدای، حافظ نورمحمد. میله های نوروزی در وقت محمد زاییان. کابل : ژوندون. شماره ٣ (٢٠ حمل ١٣٥١) ص ٥.
ـ شعور، داکتر اسدالله. مفاهمه ی شفاهی و سیر تاریخی آن در افغانستان. کابل : اتحادیه ی ژورنالیستان. ١٣٦٦. صص ١٦٤ ـ ١٦٥.

Friday, November 10, 2006

استاد محمد رضا شجریان و داکتر اسدالله شعور

خرابات و خرابات نشینان کابل

داکتر اسدالله شعور

خرابات
و
خرابات نشینان کابل
بخش نخست
جستاری در معنای واژه ی خرابات
طی شصت، هفتاد سال اخیر، به ویژه پس از گشایش مجدد رادیو افغانستان در سال ١٣١٨ش، هرگاه حرفی از موسیقی به میان می آید، اسم خرابات کابل به صورت ناخودآگاه در ذهن ما تداعی می گردد. این امر علاوه بر تبلیغات رسمی یی که طی سده ی بیستم میلادی برای خرابات و خراباتیان صورت گرفت، ناشی از سهم مهمی نیز هست که اهل خرابات در تعمیم و ترویج مکتب موسیقی حضرت امیر خسرو بلخی و رشد و انکشاف موسیقی رسمی افغانستان داشتند و افزون برین، بزرگان خرابات نیز در پهلوی عمل و یا هنر موسیقی، علم ساز و آواز را در سرتاسر کشور گسترش دادند. پس بررسی کارکرد خراباتیان درین زمینه، بخش مهمی از تاریخ موسیقی سده ی بیستم کشور ماست.
با آنکه نوشته های چاپ شده در سالیان اخیر، موسیقی افغانستان را به صورت مطلق وابسته به خرابات وانمود کرده اند که این امر از قضاوت عجولانه و گفتار بدون مسؤولیت عده یی از قلم به دستان ما نشأت می کند، زیرا خرابات، مرکز و مکتب یکی از شیوه های موسیقی میهن مان شمرده می شود که در یک قرن اخیر توسط دربار شاهان متعدد رسمیت داده شد، در حالیکه در پهلوی آن مراکز و مکاتب متعدد موسیقی در مرکز و ولایات کشور نیز وجود داشته که طی دو سال گذشته نماینده گان برجسته ی هر یک ازین مکاتب را از طریق مجله ی آشیان بازشناساندیم. استادان بزرگ خرابات نیز هیچ یک منکر وجود مکاتب دیگر موسیقی کشور نبوده اند، بلکه از آنها بهره ی فراوانی نیز گرفته اند؛ چنانچه تأثیر این بهره مندی در میراث گرانبهایی که از استاد قاسم و استاد غلام حسین گرفته تا استاد سرآهنگ، استاد شیدا و دیگران باقی مانده، به صورت بارزی مشهود است. و امروز نیز می بینیم که مشعلداران خرابات دیروزی حتی در خارج کشور مکاتب و شیوه های موسیقی ولایات را به صورت سازنده و مبتکرانه یی مورد نظر قرار داده اند. توجه کوه بلند موسیقی کلاسیک افغانستان استاد الطاف حسین سرآهنگ، بلبل کوهساران ما وحید قاسمی، استاد شریف غزل، استاد الفت آهنگ و امثال ایشان به مکاتب موسیقی محلی، خود گواه این مطلب است. بهر حال به دور از مقدمه پردازی، به علت استقبال هموطنان عزیز از سلسله ی بابه های هنرمند در موسیقی سده ی بیستم افغانستان، سر ازین شماره می پردازیم به سیری در خرابات کابل و کارکردهای خرابات نشینان، تا بخش عمده ی تاریخ موسیقی سده ی اخیر با دیدگاه کمی انتقادی و تحلیلی روشن گردد.
پس این بحث را به مناسبت پنجاهمین سال درگذشت استاد قاسم افغان طی پنجاه بخش خدمت خواننده ی عزیز مجله ی آشیان تقدیم میداریم و برای علاقمندان آرزوی حوصله مندی داریم تا با تعقیب این سلسله با ما باشند و از نظریات، پیشنهاد ها و رهنمایی های مفید خویش مستفید مان گردانند.
بخش نخست
جستاری در معنای واژه ی خرابات
(خرابات جلوه گاه عشق حقیقی است یا خلوه گاه عشرت زمینی؟)

واژه ی خرابات در زبان و فرهنگ امروزی ما دو مفهوم کاملاً متضاد را افاده می کند : محل گریز از هنجارهای اجتماعی و عقیدتی و همچنان مرکز ظهور جلوه های حق و منزل رسیدن به حقیقت کامل. با این حال واژه ی خرابات به عنوان اسم محل بود و باش اهل طرب به کدام یکی ازین مفاهیم سازگاری بیشتری نشان می دهد ؟ در حالیکه موسیقی و اهل طرب با هردو مفهوم یاد شده در ارتباط بوده و هستند.
برای ردیابی ریشه ی معانی متضاد واژه ی خرابات، بهترست به عقب بر گردیم و به گذشته های کمی دورتر نگاهی بافگنیم، تا در یابیم که اصلاً این واژه از کجا آمده و چرا دو مفهوم متضاد را در بر گرفته است ؟
حقیقت مسلم آنست که کلمه ی خرابات از واژه ها و مفاهیم عهد مهرپرستی و آیین میترایی به روزگار ما رسیده است، چی خورآبه که در عهد اسلامی خورآباد نامیده شد؛ مرکز عبادت و اجرای آیین های مهرپرستی بوده، به مرور زمان به دو صورت به خرابات تغییر شکل یافته است. نخست اینکه خورآباد با تغییر اولین مصوت خود به ساده گی مبدل به خرابات گشته و دو دیگر اینکه صورت جمع خورآبه که به علت اختتام آن به های هوز اسم مونث شمرده می شد، به قانون جمع مؤنث زبان عربی که درین زمان در کشور ما نیز به عنوان زبان دینی اشاعه یافته بود، با افزایش الف و ت یا نشانه ی این جمع، خورآبات و بعد خرابات نامیده شده است.
عبادتگاه و نیایشکده ی آیین میترایی را در اساس خورآبه و مهرآبه می گفته اند که مرکب از دو جز اند : خور و مهر که هردو مفهوم واحدی داشته، خورشید را افاده می کند و آبه معنای چشمه را. و به این ترتیب خورآبه مفهوم چشمه ی خورشید را می رساند.
اسطوره های میترایی حاکی از آنست که مهر سنگی را هدف تیر قرار داد. از محل اصابت آن تیر، آب فوران زده در جهان جاری گشت. محل فوران آب را مهرآبه و آب جاری شده از سنگ را نوشابه نامیدند که این یکی نیز از دو جزء ترکیب یافته است : نوش یا انوش که معنای جاودانه دارد وآبه نیز یعنی چشمه. همین چشمه ی آب جاودان است که بعد ها در فرهنگ عهد اسلامی ما چشمه ی آب حیات و آب حیوان خوانده شد که آن را چشمه ی خضر نیز گفته اند. برخی از پژوهشگران را عقیده بر آنست که واژه ی خضر با کلمات خدر، خيدر، خسرو، کسرا، قيصر، کايزر، سزار و تزار بی ارتباط نیست؛ زیرا ساختار این واژه ها حکایت از منشأ مشترک آنان دارد.
این اسطوره ها همچنان حکایت از آن دارند که مهر در گاباره، یا غارواره ی آب جاودان، گاو را که نماد زنده گی و آبادانی زمین شمرده می شد، قربانی نمود تا از خون آن زمین به زایش آمده، به تولید محصول بیاغازد. و به این ترتیب او در کنار مهرآبه تخم زندگانی را بر خاک افشانده، تداوم حیات بر روی زمین را تضمین نمود. پس بشریت به پاس خلق هستی و تداوم زنده گی بر روی زمین توسط مهر، نیایشگاه هایی برای او برپا داشتند و آن را مهرابه و خورآبه نام نهادند. این خورآبه ها معمولاً در تهکاوی ها یا زیرزمینی های این عبادتگاه ها قرار داشت که نمونه ی برجسته ی آن خورآبه یا خورخانه یی است که در کوتل خیرخانه ی کابل هنوز هم موجود است و اسم خیرخانه نیز صورت تغییر یافته ی اسم همین نیایشکده است، زیرا امیر حبیب الله کلکانی به علت آغاز موفقیتش برای گرفتن تخت و تاج که از همین کوتل آغاز گردید، آنرا به خیرخانه مبدل ساخت. ١
پس از ظهور دین زردشت در بلخ، آیین رسمی جدید کشور ما بر ضد ارزش های آیین مهر واقع شد و طبیعی است که هر آیین اعم از عقیدتی، سیاسی و اجتماعی با ظهور و تعمیم خویش برای یافتن زمینه های بهتر رشد و اشاعه ی وسیعتر، رسوم و آیین های پیشین را خوار و بی ارزش می شمرد، با آنکه دین مزدیسنا یا آیین زردشتی مفاهیم فراوانی از آیین میترا را نیز به عاریت گرفت که تعدادی به عین شکل و مقداری نیز به تغییر ماهیت به حیات ادامه دادند، بازهم تبلیغ برای بی اعتبار ساختن ارزش های آیین مهر به شدت ادامه یافت.
از آنجاییکه در آیین میترا شادی، جشن و سرور ارزش فوق العاده یی داشت، مراسم عبادت در خورآبه ها با خوانش سرودهای نیایشی و نوشیدن نوشابه ی مستی آور هوم یا سوما برگزار می شد، ٢ چند قرن بعد که دین مقدس اسلام در سرزمین ما اشاعه یافت، مبارزه بر ضد ارزش های میترایی شدت بیشتری گرفت؛ زیرا درین عهد که مسکرات حرام قطعی اعلام شده بود و قشریون موسیقی را نیز به چنین سرنوشتی محکوم کردند، بنأً در چنین اوضاع و احوال، طبیعی است که خورآبه ها ارزش کاملاً منفی یابند و به عنوان مراکز گریز از هنجارهای دینی و عقیدتی شناخته شوند. و در همین هنگام است که به علت وارد آمدن تغییرات و تحولات در زبان و واژه گان آن، خورآبه را خورآباد و خورخانه می خواندند. ٣ چون زبان عربی نیز در پهلوی دین اسلام در کشورهای دری زبان حاکمیت یافته بود، صورت جمع خورآبه را به گونه یی پیش ازین یاد کردیم، خورآبات و بعد خورآباد ساختند و در هر محلی که موسیقی، رقص و استفاده از مسکرات صورت می گرفت خورآباد و خرابات نامیده شد. از آنجاییکه درین خرابات ها ارزش ها و احکام فقهای اسلام به جدیت رعایت نمی گردیدند، لذا در فرهنگ عمومی خرابات بار معنایی منفی یافته و خراباتی دشنام قبیحی گردید. چنانچه در ادبیات دری از آغاز عهد اسلامی گرفته تا اوایل سده ی ششم هجری در همه جا خرابات به معنای منفی آن به عنوان طربکده و مرکز تعیش به کار گرفته شده است. این سروده ی خواجه عصمت بخارایی ـ سخنور اواخر سده ی هشتم و اوایل سده ی نهم هجری ـ با آنکه جنبه ی عرفانی خرابات را در نظر دارد، بازهم تصویر ظاهری آن به بهترین وجهی بازشناسی خرابات آن دوره ها را در بر دارد : ـ

سرخـوش از كوي خرابـات گـذر كـــردم دوش بـه طـلـبـگـاري تـرسـا بچـه ی بــاده فـروش
پـيـشـم آمـد بـه ســر كوچــه پـري رخســاري كـافـرانـه شـکــن زلــف چــو زنــار بـــدوش
گفتم اينكوي چه كوييست ترا خانـه كـجـاســت؟ اي مـه نـو خـم ابـروي تـرا حـلـقـه بـه گــوش
گـفـت تـسـبـيـح بـه خـاك افـگـن و زنـار بـبــنـد خرقه بیرون فگن و کسوه ی رنـدانـه بـپـوش
تـوبـه یـک سـو بـنـه و سـاغـر مستانه طـلـب سنگ بر شـيشه ی تقوا زن و پیـمانـه بنوش
بعد از آن سوی من آ تا بــه تـو گـويـم خــبـری کاین چی کویست؛ اگر بر سخنم داري گـوش
رنــد و ديــوانــه و ســرمـــسـت دويــدم پـی او برسیدم به مقامی كه نه دين مـاند و نـه هـوش
ديدم از دور گروهـي هــمـه ديـوانـه و مــسـت از تف باده ی شوق آمده در جوش و خروش
بي دف وساقي ومطرب همه دررقص وسماع بي مي و جـام و صراحي همــه در نوشانوش
چـون سـرِ رشـتـه ی نـامـوس برفـت از دستم خواستم تا سخني پرسم ازاو، گفت : خـمـوش!
نیست اين كعبه كه بي پا و سر آيي بـه طـواف وين نه مسجد كه درآن بيخبر آيي بـه خـروش
ايـن خـرابـات مـغـانـســت، در آن مـسـتانـــنــــد از دم صــبـح ازل تـا بـه قــيـامـت مـدهـــوش
گـر تـو را هـسـت درين شيوه، سر يـكـرنـگـي دين ودانش به يكي جرعه چوعصمت بفروش

در اوایل سده ی ششم هجری حکیم بزرگ غزنه حضرت سنایی عرفان را به گسترده گی ویژه یی وارد قلمرو ادبیات ساخت که بعد ها آن را عرفان شرعی نامیدند. واژه ی خرابات نیز به وسیله ی آثار این ابرمرد و صوفیان پس از وی به سان بسا از کلمات و مفاهیم آیین مهر که از طریق دیانت زردشتی وارد فرهنگ اسلامی خراسانزمین گردیده و بار معنایی منفی یافته بودند، در پهلوی تعداد دیگری از واژه گان خراباتی، در عرصه ی عرفان اسلامی قد برافراشته به مفاهیم جدید و تطهیر شده یی کاربرد یافتند؛ نظیر پیر، پیر مغان، مغ، مغ بچه، ساقی، می ، میکده، مست، مستان، ترسا بچه، خرابات و امثال اینها.
چون معرفت شهودی و اشراقی که بر اثر قشریگرایی و سختگیری های اهل فقه در برابر معرفت شرعی ـ که بر رعایت عقل و حفظ ظواهر شرع تأکیدی بسیار داشت ـ درین زمان عرض وجود کرده بود که مسجد و مدرسه توان پذیرش آنها را نداشت، لذا عرفای ما به ناچار از مسجد و مدرسه اظهار بیزاری نموده و به مفاهیم آیین مهر که نخستین پایه ی عرفان اشراقی در کشور ما بود، روی آوردند و خرابات و میکده را به جای مسجد و مدرسه به مفهوم جلوه گاه ظهور حق و رسیدن به دلدار حقیقی عنوان کردند و از سایر مفاهیم نیز معانی درخور مراد استنتاج نمودند. پس از سنایی، عطار و خداوندگار بلخ حضرت مولانا جلال الدین محمد و پس از آنها سعدی ، حافظ و دیگران دامنه ی کار برد این اصلاحات را وسعت دادند و واژه گان یاد شده را تقدیس کردند، تا جاییکه مفهوم جدیدی از خرابات و خراباتی به میان آمد که درست در مقابل معانی پیشین خود قرار داشتند. برای دانستن مشخصات خرابات و خراباتی از دیدگاه این وراسته مردان، لازم می آید که این تعاریف را از قول عارف بزرگ سده ی هشتم و نهم هجری شیخ محمود شبستری بشنویم که در مثنوی گلشن راز خود فرموده اند :

خــرابـاتـی شـدن از خود رهـاییست
خودی کفرست ور خود پارساییست
نـشـــانـی داده‌انــدت از خــرابــــات
کـه «الـتـوحـیـد اسـقـاط الاضـافات»
خـرابــات از جــهــان بـی‌مـثـالیست
مــقـــام عــاشـــقــــان لاابــالــیــست
خـرابـات آشـــیــان مــرغ جـانــست
خــرابــات آســتـان لامـکــانـــســـت
خـرابـاتــی خـراب انـدر خـرابـسـت
کـه در صـحـرای او عـالم سرابست
خـرابــاتــیـسـت بـی حــد و نـهـایـت
نــه آغــازش کـسـی دیـده نـه غـایـت
اگـر صـد سـال در وی مـی‌شــتــابـی
نـه کـس را و نـه خــود را بــازیـابی
گـروهـی انـدر او بـی پــا و بـی ســر
هــمــه نــی مــؤمــن و نـی نـیز کافر
شــراب بـیـخـودی در ســر گــرفـتـه
بـه تـرک جـمـله خـیــر و شـر گرفته
شرابی خورده هـر یـک بی‌لب و کام
فــراغــت یــافــتــه از ننگ و از نام
حدیث و ماجـرای شـطـح و طـامـات
خــیـــال خــلـــوت و نــور کـرامات
بــه بــوی دردی یــی از دســت داده
ز ذوق نـیـســتــی مــســت اوفــتــاده
عصا و رکوه و تـسبـیـح و مـسـواک
گــرو کـرده بـه دردی جـمله را پاک
مـیـان آب و گـل افـتــان و خــیـــزان
به جای اشک، خون از دیـده ریـزان
گـهی از سـرخـوشـی در عـالــم نــاز
شـده چـون شـاطـران گـــردن افــراز
گـهـی از روســیـاهـی رو بــه دیـوار
گــهـی از ســــرخ‌رویـی بـر سـر دار
گهـی انـدر سـمـاع، از شـوق جـانـان
شده بی پا و سر چـون چـرخ گـردان
به هر نغمه کـه از مـطـرب شـنـیــده
بــدو وجــدی از آن عــــالـم رسـیــده
سماع جان نه آخر صوت و حرفست
که در هر پرده‌یی سـری شگـرفسـت
ز سـر بـیـرون کـشـیـده دلـــق ده تــو
مجرد گشـته از هـر رنـگ و هـر بـو
فـرو شـسـتـه بــدان صــاف مُـــرَوّق
هـمـه رنـگ ســیـاه و سـبـز و ارزق
یـکـی پـیـمـانـه خورده از می صاف
شـده زان صوفی صافی ز اوصـاف
بـه مـژگـان خاکِ مَـزبَـل پـاک رُفـته
ز هرچ آن دیده، از صد یک نگـفـتـه
گـــرفـــتــــه دامـــنِ رنـــدانِ خَــمّـار
ز شــیــخـی و مــریــدی گشـته بیزار
چی شیخی، چی مریدی، این چی قید است؟
چی جای زهد و تقوا، این چی شـَید اســت؟
اگــر روی تــو بــاشــد در کِــه و مِه
بــت و زنــارِ تــرســـایـی تــرا بِــه

تعاریف بالا نشان می دهد که خرابات دیگر جلوه گاه عشق حقیقی و سر منزل رسیدن به ذات حق است و از همین جهت است که حافظ «در خرابات مغان نور خدا می بیند»؛ خراباتی نیز دیگر انسان فرورفته در خود و هوی و هوس خویش نبوده، بلکه از خود برآمده وفنای عشق جانان حقیقی شده است. چون این قطعه ی نظم به حد کافی مفهوم خرابات را از نظر عرفان روشن می سازد، لذا به نقل آن بسنده می کنیم ودربخش دوم به این نکته خواهیم پرداخت که خرابات شهر کابل به مفهوم اقامتگاه اهل طرب روی چی علتی به این اسم مسما گردیده است ؟ «ادامه دارد»

Dr. Assadullah Shour

Saturday, May 27, 2006

بابه حیدر تاری قسمت سوم

بابه حیدر تاری
یا استاد غلام حیدر هروی
معروف به حیدر پینه
آخرین استاد بزرگ موسیقی کلاسیک خراسانی افغانستان

http://www.ashian.ca/pdftopic.php?pdf=mzphp/may2006/Baba.htm

Monday, September 19, 2005

موسیقی افغانستان


موسیقی افغانستان


Sunday, August 28, 2005

لالا شاه محمد


لالا شاه محمد
عصیانگری از کاکه های شمالی
برای مطالعه ی این مطلب لطفاٌ به آدرس زیرین کلیک کند

بابه دری لوگری



بابه دری لوگری
و نقش او در تداوم و انکشاف موسیقی لوگر
بخش نخست

برای خوانش این مطلب لطفاٌ به سطر زیرین کلیک نموده

http://www.ashian.ca/Ar.Mz/Aug2005/MZ.htm

عنوان هنر و ادب را انتخاب کنید

Saturday, August 20, 2005

بابه دری لوگری


بابه دری لوگری
و نقش او در تدوام و انکشاف موسیقی لوگری
بخش دوم
به این سطر کلیک نموده
http://www.ashian.ca/Ar.Mz/sep2005/MZ%20-%207.htm

عنوان ادب و هنر را انتخاب کنید

Monday, July 11, 2005

توره، عیاری از تبار جوانمردان


توره
عیاری از تبار جوانمردان

جهت خوانش این فصل آدرس زیرین را کلیک کنید
http://http://www.andishaenau.com/22/articles7_shumorae22.htm